شروع غذا خوردن
عزیز دلم دیروز دوشنبه 93/3/12 من و بابایی بردیمت پیش دکتر شیروانی .می خواستم وضعیتت رو بدونم که چطوریه. اول که وارد مطب شدیم هر کسی نگات میکرد و بهت می خندید زود غریبی می کردی و لب و لوچه ات آویزون میشد و آماده گریه می شدی .بخاطر همین دیگه هیچکس جرات نمی کرد نگات کنه. اما بعد از مدتی یخت آب شد و شروع کردی به آواز خوندن. وقتی دکتر تو رو دید طبق معمول بهم گفت که وزنت زیاده و بایست قطره آهن بخوری.غذا رو هم میتونی شروع کنی.من هم خیلی ذوق کردم که دیگه غذاخور داری میشی .برگشت رفتیم خونه مادرجون تا واست فرنی درست کنه .مادرجون هم گفت به روی چشم. مادرجون یه صندل خوشگل هم واست خریده بود که پوشیدم پات دیدم واست بزرگه.دیدی مامانی همه منتظر بزرگ شدنت ان...
نویسنده :
مامان طاها
19:50