طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

قصه من و طاها

تولد بابا محسن

1393/3/12 2:48
نویسنده : مامان طاها
963 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم.دیروز یکشنبه 93/3/11 تولد بابایی بودجشن.من چون میدونستم بابا محسن تولدش رو فراموش کرده خواستم غافلگیرش کنم.همه چیز خوب پیش رفت تا یک شب قبل تولدش خان دایی جونت با تبریک قضیه رو لو دادشاکی. بابا محسن گفت: مامان طاها مگه فردا تولد منهسوال؟ من  گفتم : نه بابا محسن .چطورتعجب؟ بابا محسن گفت : آخه خان دایی جون طاها اس تبریک(ببخشید پیامک) داده خندونک! من هم که از درون بدجوری بهم ریختم عصبانیو یکدفعه ای علاقه شدیدی پیدا کردم که خان دایی رو از نزدیک ببینم تا نهایت رضایت و محبتم رو بهش نثار کنم عصبانی، خودم رو جمع و جور کردم و گفتم : نه بابا .خان دایی اشتباه گفته.تولد خانمش رو با تو قاطی کردهخندونک. (پیام محبت آمیز به خان دایی طاها: خان دایی از همینجا به خاطر اینکه داشتی سورپرایزم رو خراب میکردی دستت رو میبوسم.امیدوارم این لطفت رو سال بعد تولد خانمتون جبران کنم.امسال که جستی ملخک ولی یادت باشه یه روز واسه صبحانه بیا اینجا تا با هم صحبت کنیمشیطان). خلاصه قضیه جمع شدخسته تا صبح دیروز که با هم رفتیم خرید کیک و ... . واسه تزیین چندتا بادکنک گرفته بودم که دوتاش موقع بادکردنشون ترکیدند.من که خیلی از ترکیدنشون ترسیدم و گوشم سوت کشیدگیج اما چون صورت وحشت زده و آماده به گریه ات رو دیدم خطا لبخند ملیحی زدم تا نترسیخندونک.تو هم مطلب و گرفتی و خندیدیآرام و شد همه چی آرومه من چقدر خوشبختمبغل...  .موقع تزیین اتاق متوجه شدم که داری تلاش میکنی به حالت چهارپا دربیای .چند بار این کار رو کردی ولی نشد ازت عکس بگیرم چون زود می افتادی زمین.این اولین باری که این کارو کردی.خیلی خوشحال شدم.شاید تو هم با این کار میخواستی منو سورپرایز کنی. بالاخره همه کارا تموم شد و منتظر بابا محسن موندیم .اما بابایی امشب از همیشه دیرتر اومدغمگین.ساعت ده شب خسته و کوفته اومد اما چون اتاق و ما رو دید خوشحال شد و سعی می کرد خستگی رو به روش نیاره.خلاصه تولد هم تموم شد.هدیه تو هم یه بادکنک بود که خیلی دوستش داشتی .عکسش هم هست.این اولین باریه که با بادکنک بازی کردی.این از جشن تولد کوچولوی ما...

ایشالله جشن تولد خودت نازپسرم...

طاها در تلاش برای حرکت چهارپا...

 

این حرکتو چند بار با غرور انجام دادی.میخواستی بگی خیلی ماهرم...

 

خسته شدی گلم...

 

 

طاها کوچولو منتظر بابا محسنه ...

 

اینم از کیک تولد...

 

کیک و میوه مال ما شیشه شیر هم مال شما خوشگلم...

 

مامانی بالای لبت چرا سفیده؟!! بازم این بابا محسن دور از چشم من خامه داد دهنت!!!عصبانی

 

طاها و بادکنک بازی...

 

مامانی موقعه خوابه .بی خیال نمیشی؟!!!

پسندها (7)

نظرات (10)

حکیمه نیک بخت
12 خرداد 93 11:13
مامان طاهاانشالاهمیشه شادوباآرامش درکنارهمسروطاهاجون باشید
مامان طاها
پاسخ
مرسی عزیزم
مامانی رادین
12 خرداد 93 15:04
طاهای گلم تولد بابایی مبارک باشه ایشالا همیشه سایه بابا و مامان بالاسرت باشه.آمین
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله
ღايـــليـــــــــا شاهـــزاده كوچولوي مامان و باباღ
12 خرداد 93 21:57
ابر بارنده به دریا می گفت:من نبارم تو کجا دریایی در دلش خنده کنان دریا گفت:ای ابر بارنده؛تو خود از مایی
مامان طاها
پاسخ
قشنگ بود
عاطفه مامان ستیا
12 خرداد 93 22:59
الهییییییییی لپشو نیگا ماشالاتولد بابا محسن هم مبارکمن خیلی دوس دارم به ستیا بادکنک بدم ولی از ترس اینکه بترکونه و بترسه نمیدم دستش
مامان طاها
پاسخ
مرسی خالهستیا جون که خانم شده.یک بار بترکه تو دستش فکر نکنم دیگه بترسه.هرچند من تو این سن و سال از ترکیدن بادکنک تو دستم هنوز می ترسم
زهرا مامان ایلیا جون
14 خرداد 93 5:24
اپم
سحرمامی آرتین
14 خرداد 93 15:42
طاهاجون نانازتولدبابایی مبارک ایشاالله همیشه لباتون بخنده.وهمیشه شادوسلامت کنارهم زندگی کنید.
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله
ღايـــليـــــــــا شاهـــزاده كوچولوي مامان و باباღ
15 خرداد 93 12:02
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻨﻢ … . . . . . . ﯾﻪ ﮐﻤﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻭﻭﻭﻭﻭﻧﻢ ((: ﺑﻌﺪﺷﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﺸﻢ (((;… ﺧﺐ ﭼﯿﻪ ﻣﮕﻪ؟ ﺗﻨﻮﻉ ﻻﺯﻣﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﻪ
ღايـــليـــــــــا شاهـــزاده كوچولوي مامان و باباღ
15 خرداد 93 12:04
این روزها آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست که . . . رخت های دلتنگیم را فرصتی برای خشک شدن نیست
مامان دلنیا
15 خرداد 93 13:17
تولد بابایی مبارک. ایشالله 120 سال سایشون بالا سرتون باشه
مامان آرشیدا
18 خرداد 93 11:05
مبارکه تولد بابایی طاها جون ایشاله همیشه در کنار هم شاد و خوشبخت باشید