آقا طاها داماد می شود
بعد از اولین غلتت وقتی بابایی اومد خونه تصمیم گرفتیم زودتر ختنه ات کنیم . وقتی بابایی رفت بیرون بعد از مدتی زنگ زد و گفت فردا از دکتر وقت گرفتم خوبه ؟ من هم که همیشه این پیشنهاد رو می دادم یه دفعه ای غافلگیر شدم و با ترس و لرز گفتم باشه .دیروز سه شنبه (93/2/2 ) ساعت پنج غروب به مطب دکتر روشنی رفتیم . تا ساعت شش دیگه همه چی تموم شده بود و اومده بودیم خونه . مادرجون، پدرجون و عمه زهرا واسه کمکمون اومده بودند که دستشون درد نکنه . خیلی گریه کردی عزیزم و ما بخاطر گریه هات خیلی دلمون شکست و ناراحت شدیم مخصوصا پدرجون که نمی تونست تو اتاق بمونه و رفت بیرون . اما چاره ای نبود . بایست تحمل می کردی.بیشتر گریه ات واسه این بود که پات بسته بود و تو عادت نداری توی محدودیت قرار بگیری. کوچولوتر هم بودی نمیزاشتی قنداقت کنم.هر چقدر هم شربتهای خواب اور بهت دادیم روت تاثیر نداشت.خدا رو شکر تا آخر شب دردت خیلی کم شد و تا صبح خوابیدی.امروز صبح هم پوشکت کردم و مثل روزهای قبل شروع کردی به شیطنت و جیغ زدن .فقط باید حواسم باشه نزارم چند روز غلت بزنی وروجک...
امروز چند بار حرف (د) رو تکرار کردی
دامادیت مبارک خوشگم. ایشالله همیشه سالم و سلامت باشی...
آقا طاها قبل از دامادی...
آقا طاها توی مطب دکتر روشنی...
طاها دومادددددد شد مبارکه...