طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه سن داره

قصه من و طاها

ما اومدیممممم.

1393/2/28 1:19
نویسنده : مامان طاها
478 بازدید
اشتراک گذاری

سلام . بعد از مدتی غیبت بالاخره برگشتیم. البته من و طاها جون 22 اردیبهشت (دوشنبه ) ساعت 12 شب به اتفاق خاله جون و داداش ایلیا اومدیم. زحمت برگشتش هم افتاد گردن بابایی که اومد دنبالمون.

روز پدر هم خونه بودیم اما نشد به موقع مطلب بزارم.هر چند که دیر شده ولی با چند روز تاخیر من و طاها جون اولین روز پدر رو به بابا محسن تبریک میگیم  .

دستاوردهای آقا طاها در سفر به تهران : در تاریخ93/2/18 پنجشنبه طاها جونی وقتی خونه دایی مهدی بودیم روی پاهاش بلند شد.البته من آرنجش رو نگه داشته بودم و بقیه اش با خودش بود.خیلی ذوق کردم. همون روزها هم بود که انگشت پاش رو تلاش میکرد بخوره که وقتی برگشتیم این رو هم یاد گرفت.آخریش هم اینکه آقا از ماشین سواری خوشش نمیاد مخصوصا شب.طاها جون لطف کردن بیشتر مسیر سفر رو توی ماشین خییییییییلی آروم جیغ زدند و گریه کردند.تا جایی که ما بعضی جاها میموندیم چکار کنیم تا آقا ساکت بشند .

خیلی بیرون نرفتیم و بیشتر خونه خاله جون بودیم اما همون چند باری هم که رفتیم بیرون شیطون کوچولو دل خیلی ها رو برد و خودش رو واسه دیگران لوس میکرد.

یه چیز دیگه که از آقا طاها مونده بگم اینه که  وقتی چیزی رو نمیتونه خراب کنه شروع میکنه به جیغ زدن و گریه کردن و حرص خوردن!!!!!!!!      آخه چرا عزبزم!!!!

در کل خوش گذشت و برای سفر اول خوب بود و ما موندیم با دلی تنگ واسه دایی جونا و زندایی ها و خاله جون و مخصوصا داداش ایلیای شیطون .

پنج ماهگیت هم تموم شد و وارد شش ماهگی شدی گلم.امروز وقتی بغل مادر جون بودی یکدفعه  شروع کردی به گریه و دستت رو به سمت من دراز کردی .مثل اینکه دیگه مامانی شدنت شروع شد .من رو نگران تر از قبل کردی . نگران بابت اینکه وقتی مرخصی ام تموم شد تو رو چکار کنم؟ تحمل دوری منو رو داری ؟ من تحمل دوری و گریه ات رو دارم؟ مهد یا پرستار؟مسئله این است!!!!!!

آقا طاها به تهران می رود...

 

طاها جون خسته از سفر...

 

طاها جون خونه خاله جون...خندونک

 

طاها و یه داداش ایلیای شیطون ...شیطان

 

طاها بین عروسکهای زندایی...جشن

 

طاها کوچولوی خوشتیپ...چشمک

 

طاها اومد به خونه(حموم بودی عافیت باشه)...

 

طاهای پنج ماهه...

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (10)

مامان رادینی
28 اردیبهشت 93 10:56
ای جونم عزیز دلم خسته نباشی برگشتی خونه اومده بودی تهران خونه ما هم میومدی گلم خوشحال میشدیم آقا خوشتیپه شما یک ماه از برادرزاده من کوچیکتری قربونت برم 6ماهگیت مبارک
مامان طاها
پاسخ
آدرس نداشتیم خالهمرسی
مامان دلنیا
28 اردیبهشت 93 14:03
عزیزم همیشه به تفریح پیشرفتهای جدیدت مبارک عزیزم. خاله جونم چه عکسهای نازی. 5ماهگیتم مبارک ایشالله 120 ساله شی.
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله جون
مامان امیرصدرا
28 اردیبهشت 93 15:21
سلام سفرها بی خطر خوشحال شدم که به سلامتی برگشتید امیدوارم دوستان خوبی برای هم باشیم
مامان طاها
پاسخ
مرسیایشالله
سودابه
29 اردیبهشت 93 7:37
فدایی داری
مامان طاها
پاسخ
خدا نکنه زندایی جون
مامان رادین
29 اردیبهشت 93 23:59
سلام همیشه به سفر باشید طاها کوچولو را از طرف من ببوس
مامان طاها
پاسخ
مرسی
مامان محیایی
31 اردیبهشت 93 11:53
حست رو درک میکنم عزیزم وقتی صبحها آروم آماده میشم تا محیا بیدار نشه و اگر هم بیدار شه دیگه منو ول نمیکنه تا وقتی که به زور بغل پرستارش بدم و بای بای کنان از پیشش برم و اون هم زارزار پشت سرم گریه کنه و اون روز میشه روز بد من. همون موقع هستش که با خودم میگم دیگه کار نمی کنم اما نمیشه برای آینده و راحتی خود محیا باید من و اون دوریها رو تحمل کنیم
مامان طاها
پاسخ
آه
مامان آرشیدا
4 خرداد 93 9:45
همیشه به خوشی باشید طاها جونم فدات بشه خاله
مامان طاها
پاسخ
مرسی.خدا نکنه خاله
مامان آرشیدا
4 خرداد 93 9:46
وای جفتش بده عزیزم اگه بتونی بسپری به یکی از اقوام خیالت خیلی راحتتره،طفلی طاها
مامان طاها
پاسخ
نمیدونم چکار کنم
سحرمامی آرتین
8 خرداد 93 19:28
عزیزم باتبادل لینک موافقی؟
مامان طاها
پاسخ
حتما عزیزم
عاطفه مامان ستیا
10 خرداد 93 10:44
خدارو شکر که خوش گذشت عزیزمبه نظرم مهد بهترهههههههرچند دوری خیلی سخته
مامان طاها
پاسخ
مرسی عزیزمممنون که درکم کردی