ما اومدیممممم.
سلام . بعد از مدتی غیبت بالاخره برگشتیم. البته من و طاها جون 22 اردیبهشت (دوشنبه ) ساعت 12 شب به اتفاق خاله جون و داداش ایلیا اومدیم. زحمت برگشتش هم افتاد گردن بابایی که اومد دنبالمون.
روز پدر هم خونه بودیم اما نشد به موقع مطلب بزارم.هر چند که دیر شده ولی با چند روز تاخیر من و طاها جون اولین روز پدر رو به بابا محسن تبریک میگیم .
دستاوردهای آقا طاها در سفر به تهران : در تاریخ93/2/18 پنجشنبه طاها جونی وقتی خونه دایی مهدی بودیم روی پاهاش بلند شد.البته من آرنجش رو نگه داشته بودم و بقیه اش با خودش بود.خیلی ذوق کردم. همون روزها هم بود که انگشت پاش رو تلاش میکرد بخوره که وقتی برگشتیم این رو هم یاد گرفت.آخریش هم اینکه آقا از ماشین سواری خوشش نمیاد مخصوصا شب.طاها جون لطف کردن بیشتر مسیر سفر رو توی ماشین خییییییییلی آروم جیغ زدند و گریه کردند.تا جایی که ما بعضی جاها میموندیم چکار کنیم تا آقا ساکت بشند .
خیلی بیرون نرفتیم و بیشتر خونه خاله جون بودیم اما همون چند باری هم که رفتیم بیرون شیطون کوچولو دل خیلی ها رو برد و خودش رو واسه دیگران لوس میکرد.
یه چیز دیگه که از آقا طاها مونده بگم اینه که وقتی چیزی رو نمیتونه خراب کنه شروع میکنه به جیغ زدن و گریه کردن و حرص خوردن!!!!!!!! آخه چرا عزبزم!!!!
در کل خوش گذشت و برای سفر اول خوب بود و ما موندیم با دلی تنگ واسه دایی جونا و زندایی ها و خاله جون و مخصوصا داداش ایلیای شیطون .
پنج ماهگیت هم تموم شد و وارد شش ماهگی شدی گلم.امروز وقتی بغل مادر جون بودی یکدفعه شروع کردی به گریه و دستت رو به سمت من دراز کردی .مثل اینکه دیگه مامانی شدنت شروع شد .من رو نگران تر از قبل کردی . نگران بابت اینکه وقتی مرخصی ام تموم شد تو رو چکار کنم؟ تحمل دوری منو رو داری ؟ من تحمل دوری و گریه ات رو دارم؟ مهد یا پرستار؟مسئله این است!!!!!!
آقا طاها به تهران می رود...
طاها جون خسته از سفر...
طاها جون خونه خاله جون...
طاها و یه داداش ایلیای شیطون ...
طاها بین عروسکهای زندایی...
طاها کوچولوی خوشتیپ...
طاها اومد به خونه(حموم بودی عافیت باشه)...
طاهای پنج ماهه...