طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه سن داره

قصه من و طاها

اولین روز مادر

1393/2/1 2:22
نویسنده : مامان طاها
295 بازدید
اشتراک گذاری

امسال اولین سالیه که روز مادر رو بهم تبریک گفتند.حس خیلی خوبیهفرشته. باور کردنش خیلی سخته که  به این سرعت یه چیزایی عوض شده . نمیدونم چی بنویسم که منظورمو بفهمی خیال باطل. ایشالله بزرگ که شدی و بابا شدی اولین سالی که روز پدر رو بهت تبریک گفتند حس منو تا حدودی میفهمی. قربون جیغات برم که امروز پدرمو در آوردماچ.اولین غلت کامل رو امروز (یکشنبه 93/1/31 ) زدی.خیلی خوشحال شدم چون بزرگ شدنت رو احساس کردمخنده.از صبح امروز مشغول غدا پختن و تمیزکاری بودم .چون واسه شام مهمون داشتیم.مهمونها واسه دیدن تو اومده بودند عزیزم.تو  هم تا میتونستی شیطونی کردی.خیلی خسته شدم و وقت زیادی برات نداشتماوه.فکر کنم واسه همین لج کردی و بر عکس همیشه توی بغل بابایی خوابیدی. یه چیز جالبی که امروز ازت دیدم این بود که به من میرسی گریه می کنی و وقتی به بابایی میرسی به جای گریه جیغ میزنی!!!!!

شیطونی از چشمات میباره.

با تو مادر بودن را تجربه کردم.همیشه بمان.

پسندها (3)

نظرات (3)

سودابه
1 اردیبهشت 93 12:40
اگه پسرخاله ایلیاست كه یكی میشه مثل ایلیا و دایی هاش
مامان طاها
پاسخ
وا مگه داداش ایلیا و داییاش چه شونه؟!!!!خیلی هم عاقلند گلم چرا شایعه درست میکنی؟؟
عاطفه مامان ستیا
1 اردیبهشت 93 13:26
واقعا که حس خوبیه ایشالا که همیشه زنده باشی و واسه طاها جون مادری کنییی
مامان طاها
پاسخ
مرسی مامانی
مقداد
2 اردیبهشت 93 7:01
قربون دایی
مامان طاها
پاسخ
واسه دایی جون