طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه سن داره

قصه من و طاها

یک سال و دو ماه و بیست و هشت روز

1393/12/23 13:58
نویسنده : مامان طاها
960 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم سلام.ماه قبل چهارده ماهگیت تموم شد و نتونستم پست جدید واست بزارم.بخاطر مشکل اینترنتم غیبتمون زیاد شد.

این دوماه چی شد: بیست سوم بهمن دوباره به تهران رفتیم چون عروسی فامیلامون دعوت بودیم.توی ماشین اذیت میشدی و خیلی دوست نداشتی که یه جا بند باشی.در طول سفر به این فکر میکردم که اگه ماشین نداشتیم چه طوری باهات با اتوبوس میرفتم.آخه از سر و صدات مطمئنم یا پیدامون می کردند یا مسافرا می پریدند بیرون.

عروسی رو هم دوست داشتی به نسبت.بیست چهارم هم تولد داداش ایلیا بود که تو هم تو بازی با کادوهاش سهیم می شدی.

خصوصیات و رفتارهات: راه رفتنت خیلی خوب شده و راهت می دویی.به غذا می گی مه مه.به آب می گی با. دست رو میگی.دالی بازی کردن رو خیلی دوست داری و قایم میشی و یا چشمات رو می گیری.فقط صورت منو بوس می کنی.دست ، پا ، مو و بینی رو میشناسی و نشون میدی.به بینی میگی نی نی. عکس بچه ها رو میبینی اشاره میکنی میگی نی نی. شبها خیلی دیر میخوابی و شیطونی میکنی.برقا رو هم خاموش کنم بازم از تخت میری پایین و تویه خونه دور میزنی.توی ماشین دوست داری بری پشت فرمون و بوق بزنی.غذا خوردنت خیلی کم و بی نظم شده.قبلا حموم میرفتی خیلی میترسیدی اما وقتی از تهران برگشتیم یه دفعه ای حموم رفتنت درست شد و دیگه گریه نکردی.دست بزنت خوبه.مو می کشی و گاز می گیری.از در دیوار بالا میری.تازه قدت به در آشپزخونه رسیده و میتونی بازش کنی.خجالت و ترست از دیگران کمتر شده و خیلی اجتماعی تر شدی.یه جایی برم دوست داری از بغلم بری و دور بزنی.با آهنگ میرقصی.دست و بشکن میزنی.هشت تا دندون داری.انتهایه لثه ات هم ورم کرده.

این مدت چیزهایی خریدم واست که تویه پست بعدی میزارم.برای چکاب تموم شدن 15 ماهگیت فردا میبرمت پیش دکتر.

دوستت دارم گلم

 

خوابیدن هایه یههویی

 

 

دوست داری تویه تابت چیزهایه دیگه رو هم سوار کنی

 

 

شب عروسی...

 

بعد عروسی

 

 

قبل از اینکه بریم مسافرت بردمت حموم و دادمت دست بابایی که تنت لباس بپوشه.اومد دیدم روسری هم سرت کرده

 

 

کار مورد علاقه ات.رفتن رویه میز...

 

آقا خرگوشه...

 

این عکس رو با وجودی که تار افتاده خیلی دوست دارم.داری خودتو لوس می کنی و میگی ده...

 

 

گیرت انداختم موش کوچولو...

 

 

من از سشوار نمی ترسم...

 

 

 

اولین خط خطیهای طاها جون رویه نقاشی مامانش...

پسندها (1)

نظرات (2)

سودابه
24 اسفند 93 11:23
وای چه گل پسری
مامان طاها
پاسخ
مرسی خجالتم نده زندایی جون
مقداد
27 اسفند 93 7:22
سلام دايي جون شيطون شدي ها
مامان طاها
پاسخ
سلام دایی مقداد.شیطونی واسه یه لحظه امه.خخخخخخخ