طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

قصه من و طاها

یکسال و یک ماه و یک روزگیت مبارک

1393/10/25 16:30
نویسنده : مامان طاها
1,385 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم.امروز پنجشنبه 25 دیماه یکسال و یک ماه و یک روزه شدی.جشن

از تولدت تا الان خیلی سریع گذشت .اینقدر سریع که شاید یه چیزایی رو فراموش کرده باشم و یادم نباشه.

شب یلدا مثل پارسال خاله اینا پیشمون بودند دوباره یه کیک گرفتیم.فقط فقط بخاطر دل کوچیک داداش ایلیا که تولدت نبودمحبت.شما هم یه اثر هنری روش خلق کردیخنده.اولین بوس صدا دارت هم رو تویه یکسال و نه روزگی سفارشی به خاله هدی دادی.بوس

رفتارات: هنوز از حموم رفتن وحشت داری.شبها دیر میخوابی و یه وقتهایی تا دو بیداری اما تا ظهر میخوابی.وقتی یه چیزی رو میگیری که نباید بگیری تا میام از دستت بگیرم میخندی و فرار میکنیشیطان.بعدش مثلا میری یه گوشه قایم میشیشیطان.غذا خوردنت نا منظم شده.عاشق کنترل و گوشی تلفن و موبایلی.اگه دعوات کنند و داد بزنند تو هم داد میزنی.میخوری زمین و دردت بیاد زمینو میزنی و میگی بد بد .بیرون رفتنو خیلی دوست داری و هرکی بخواد بره بیرون دنبالش میکنی.اما از لباس پوشیدن مخصوصا کلاه پوشیدن بیزاری.تاب بازی رو دوست داری و میگی تاب تاب.مامان رو بیشتر از بابا تکرار میکنی.چند شب پیش بابایی بهت میگفت بگو بابا تو میخندیدی میگفتی مامانخندونک.یه هفته است که تنهایی با ماشین میبرمت بیرون.وقتی از مدرسه میام دنبالت منو میبین میای بغلم و تا یه مدت از بغلم جدا نمیشیبغل.به ماشینت میگی دی دید.توپ رو میشناسی.بازی کلاغ پر رو بلدی.مثلا میرقصی و پا پا میکنی و دست میزنیتشویق.یه وقتهایی هم سرخوش باشی بوس میفرستیبوس.فقط منو و مجسمه آهویه خونه مادر جونو رو بوس میکنیخندونکخندونکخندونک.جدیدا دوست داری رویه کمر بشینی و به اصطلاح اسب سواری کنی.به غذا میگی مه مه.یه وقتهایی اینقدر معصومانه تکرارش میکنی که اطرافیان دلشون میسوزه و فکر میکنند کل روز چیزی نخوردیخطا.اما غافل از اینکه نیم ساعت پیش بهت غذا داده بودمشاکی.عکس گرفتن ازت سخت شده چون مدام در حال تکون خوردن هستی .با بچه های بزرگتر از خودت خیلی دوست داری بازی کنی.اما یه هفته پیش که به دیدن بچه دو ماهه دختر عموم رفته بودیم اونو با عروسک اشتباه گرفته بودی و مدام گریه میکردی و جیغ میزدی که میخوای بغلش کنی.در کل روز حدودا سه بار بیشتر نمیخوابی.هنوز هم شبها بیدار میشی و گریه میکنی.گندمک رو دوست داری.همچنین پفک و تخمه.پرتقال خوردن رو هم یاد گرفتی.

این ماه سه تا دندون نیش در آوردی.دوتا بالا و یکی پایین.جشن

 

تا اینجا رو یادمه ... شاید چیزایی رو از قلم انداخته باشم.

روز به روز که میگذره بیشتر تویه دلمون جا باز میکنی وروجک...بوسبغلمحبت

شب یلدایه پارسال... 6 روزگی

 

 

 

شب یلدایه امسال ... 1 سال و 4 روزگی

 

هدیه تولد خاله هدی...

 

 

طاها به روایت تصویر...

 

پسرک قوی... این پرتقال یه کیلو وزن داره

 

چهره معصومانه ات وقتی که تویه بغلم خوابی...

 

جیش عوض...

 

هدیه دوست بابایی...

 

خرید من واسه گل پسرم...

 

روز شمار دیروز...

 

این عکس ماله امروزه وقتی که من سر کار بودم توی بغل عمو خوابیدی...

 

روز شمار امروز وبلاگت...

 

پسندها (1)

نظرات (6)

مامان عليرضا
28 دی 93 12:52
ماشالا به گل پسری.چه ناز و آقا شده. خدا حفظت کنه عزیزم
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله مهربون.
مقداد
14 بهمن 93 7:24
سلام دايي جون چقدر قوي شدي همينطوري پيش بري وقتي مياي تو خونه همه بايد برن يه گوشه قايم شن و جيغ بزنن فراااااااااار طاها اومده قربونت برم كه از بس منو نديدي نمي شناسيم
مامان طاها
پاسخ
علیک سلام دایی جونم.بله دیگه به دایی هام رفتم.دایی جون خوب زود به زود بیا پیشمون
خاله هدی
25 بهمن 93 3:22
دوست داریم طاها جون
مامان طاها
پاسخ
ما هم دوستتون داریم.هم خاله جون و هم داداشی ایلیا رو
خاله هدی
29 بهمن 93 1:23
خوشگل خاله.. آقا شدی دیگه.. میبوسیمت
مامان طاها
پاسخ
منم یه ماچ آبدار میفرستم واست خاله جونم
حمید
31 تیر 94 7:40
مطالب وبلاگت قشنگه !
کامران
5 مرداد 94 13:14
سلام وبتون عالیه اگر با تبادل لینک موافق بودین بی خبرم نذارین!