دو روز تب ، دو روز جنگل
گل مامانی سلام.اولین مریضیت توی هشت ماه و چهار روزگیت اتفاق افتاد.سه شنبه 28 مرداد تب کردی .روز اول چند بار پاشویت کردم و بهت استامینوفن دادم.غذاتو هم نخوردی.روز دوم چهارشنبه صبح دیدم بازم تب داری و تبت 38 درجه مثل روز قبل بود.با هم رفتیم دکتر . اما چون علامتی مثل تهوع و ... رو نداشتی دکتر چیزی تجویز نکرد.اما غروب تبت بیشتر شد.و تا 38/8 هم رسیده بود تهوع و اسهال هم داشتی.غذا هم نمیخوردی و بی طاقت شده بودی.تنها چیزی هم که میخوردی چایی بود و شیر.شب به پیشنهاد دکتر دلگری واست شیاف گذاشتم تا خدایی نکرده تبت بالا نره.خدا رو شکر صبح حالت کاملا خوب شده بود و دیگه نگران نبودم.یه بیماری ویروسی دو روز اذیتت کرد.
صبح پنجشنبه 30 مرداد پدرجون پیشنهاد داد که باهاشون بریم جنگل.من هم چون دو روز سخت رو گذرونده بودم قبول کردم تا واسه مون یه تنوعی بشه .فرداش جمعه هم رفتیم جنگل.خوب بود و خوش گذشت.توی جنگل کنجکاویت گل کرده بود و می خواستی همه جا سرک بکشی اما چون مانعت میشدیم که چهاردست و پا بری و یا چیزی رو تو دهنت ببری اعصابت خورد میشد.
دوتا کار جدید داری .یکی اینکه تازگیا خجالت کشیدن رو گهگاهی نشون میدی.مثلا جمعه دایی رضا اومده بود به ما سر بزنه از وقتی دیدیش خجالت میکشیدی تا بره.دستت رو عین آدم بزرگا میزاشتی رو صورتت و سرت رو پایین میاوردی.زیر زیرکی می خندیدی و زیر چشمی نگاهش میکردی.دیروز هم یه ساعت جلو چشمت نبودم.وقتی منو دیدی اولش خجالت کشیدی و سرت رو چسبوندی به پات .اصلا یه وضعی بود که بیا و ببین.
کار جدید بعدیت که تازه دیروز توی 8 ماه و 8 روزگی نشون دادی این بود که به جغجغه ات افتاده بود زیز میز ال سی دی خم شده بودی و نگاه میکردی.یعنی قشنگ سرت رو چسبوندی زمین و زیر میز رو دید میزدی.
امروز هشت ماه و نه روزه ای (93/6/2).
ماشالله دیگه مردی شدی واسه خودت.
پسرم تب داره...
شب اول... 93/5/28
شب دوم چهارشنبه 93/5/29 ...
روز اول جنگل 93/5/30 ...
روز دوم جنگل جمعه 93/5/31 ...
اینم عکس خجالت کشیدن دیروزش از من : شنبه 93/6/1 هشت ماه و هشت روزه...
هدیه عمو محمد ...
سوغاتی مادر بزرگ بابایی از مشهد...