هشت ماهگی تمام و ورود به نه ماهگی
طاها جونی مامان دیروز 24 مرداد جمعه هشت ماهگیت تمام شد و وارد نه ماهگی شدی.
تغییرات: مهمترینش اینه که دوتا دندون کوچولو در آوردی.ایستادنت خیلی بهتر شده.از حالت ایستاده به نشستن رو یاد گرفتی و کمتر سرت میخوره زمین.قبلا عدد ده رو خیلی دوست داشتی و همش میگفتی ده ده ده .اما جدیدا عدد به عدد دو هم علاقه پیدا کردی و دو دو دو هم میگی.شیشه شیر رو کلا بیخیال شدی من هم نمیدونم وقتی برم سر کار باید چکار کنم که شیشه نمیخوری.وابستگیت به من و بابایی بیشتر شده و همیشه دنبال مایی.بابا رو خیلی تکرار میکنی و احساس میکنم معنیشو میفهمی ،مامان رو تا دو روز پیش تکرار نمیکردی .اما این دو روزه گهگاهی توی گریه هات مامان رو تکرار می کردی و معنیشو میفهمیدی.اگه یه جا منو ببینی یادت می مونه.حتی اگه بری توی اتاق دیگه باز منو پیدا میکنی و بر میگردی پیشم.بخاطر دندونات یکم بیقرار شدی مخصوصا صبحها توی خواب چند بار گریه میکنی.
امروز هم برای اولین بار مادرجون (مامان بابایی) رو آوردیم خونمون تا صبح که من میرم اداره پیشت باشه.فردا هم میاد.خدا رو شکر امروز زیاد گریه نکردی و وقتی برگشتم دیدم خوابیدی.دلم واست تنگ شده بود.یه چیز جالبی هم که فهمیدم این بود که وقتی تازه اولای جلسه بود خیلی نگرانت بودم و دلم برات تنگ شده بود اما تا اخر جلسه بهتر شدم و اینطور نبودم.اومدم خونه از حرفای مادرجونت فهمیدم که ههمون موقع تو بیدار شده بودی و داشتی گریه میکردی اما بقیه زمانها خواب بودی.بقول خاله جون به این میگند حس مادری...
امروز تو هشت ماه و یک روزه ایی...
اگه گفتین به چی داره نگاه میکنه...
عجب دقتی...
93.5.24
93.5.25 وقتی از اداره اومدم با این صحنه روبرو شدم.بیچارده مادرجون از ترس اینکه از تخت بیافتی گذاشتت رو زمین...
پسر هشت ماه و یه روزه من...
هدیه پدرجون...
این هم خرید خودم...
سن شمار امروز وبلاگت...