طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه سن داره

قصه من و طاها

این مدت چی شد...

1393/5/11 21:01
نویسنده : مامان طاها
838 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم.این مدت پر از خاطره بود آرام.

چهارشنبه اول مرداد جشن نامزدی عمو محمد بودجشن.شما هم که مثل همیشه از جمعیت میترسیدی و گریه میکردی.ولی خوب یه جورایی دووم آوردیم و تا آخر مراسم موندیم.

سه شنبه 7 مرداد عید فطر بود.یعنی اولین عید فطر شماجشن.دایی جونها و زندایی جونها و خاله جون و داداش ایلیا هم اومدند . خلاصه جعممون جمع بودجشن.همون شب برای اولین بار بدون تکیه گاه یکی دو ثانیه وایستادیتشویق.

فرداش چهارشنبه همه با هم رفتیم جنگل که خوش گذشتآرام. چون گوشی منو دوباره با آب دهن مبارکت آب بندی کرده بودی و تو کما فرستاده بودی ، صبح چهارشنبه رفتیم و یه گوشی جدید خریدیم.عمرا دیگه بدم دستتخندونک.

شب چهارشنبه 8 مرداد هم مراسم حنا بندان پسر عموی من بودجشن.خوش گذشت.شما اولش خواب بودی.بعدش با زیاد شدن صدای آهنگ نی نای نی نای میکردی خندهو چند بار دست زدیتشویق.این اولین باری بود که دست زدی.

فرداش پنجشنبه 9 مرداد عروسی بود.تا وسطهای جشن مدام بیقراری میکردی و آخرش هم خوابیدیخواب.

تمام این مدت منتظرتعطیلات عید فطر و مهمونیهاش بودم که به سرعت برق گذشت.دایی ها که رفتند.اما خاله جون یه مدتی پیشمون هست.

الان که این پستت رو میزارم 7 ماه و 18 روزه ایبوسبوس.

 

طاها کوچولوی عشق آینه داره خودشو واسه مراسم عموش آماده میکنه...(93/5/1 ).

 

 

 

طاها و لباسشویی...

 

 

 

این یعنی من میخوام آب باری کنم...

 

سوغات دایی مقداد و زن دایی از مشهد...

 

 

هدیه دایی مهدی و زندایی ...

 

پسر ما هم فقط آش میخوره...

 

93/5/8 جنگل...

 

 

93/5/8 چهارشنبه مراسم حنا بندان...

 

93/5/9 پنجشنبه بعد از مراسم عروسی...

پسندها (4)

نظرات (10)

مامان عليرضا
12 مرداد 93 0:55
سلام دوستم تمام مراسمات مبارک.ایشالا که همیشه به جشن و شادی باشی گلم. پسر طلا هم مثل همیشه تو عکسا خوشگل افتاده.ببوسش عسلم رو.
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله.این هم مال شما و نازدارتون
ر-ش
12 مرداد 93 7:43
پاشو پاشو کوچولو از پنجره نگاه کن با چشای قشنگت به منظره نگاه کن اون بالا بالا خورشید تابیده بر اسمون یه رشته کوه پایین تر پایین ترش درختان نگاه کن اون دوردورا کبوتری می پرد شاید برای بلبل از گل خبر میبرد
مامان طاها
پاسخ
مرسیاین شعرهای قشنگو از کجا میاری
سحرمامی آرتین
13 مرداد 93 10:51
ای شیطون بلا عاشق اون خنده هاتم ...خداحفظت کنه.
مامان طاها
پاسخ
ممنونم خاله جون
مامان آرشیدا
14 مرداد 93 12:15
بخورمت کوچولوی نازکلا بچه ها همینطورن نمیدونم چرااز جمع و شلوغی بدشون میاد
مامان طاها
پاسخ
چشات ناز میبینه خاله
مامان بردیا
15 مرداد 93 9:43
مبارک باشه همه مراسمهای شاد گذشته. روی ماه گل پسرمون رو ببوس مامان جون
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله جون
عاطفه
15 مرداد 93 13:47
پس نظر من کووووووو
مامان طاها
پاسخ
واییییییی!!!! من که تاییدش کرده بودم پس کو؟؟؟؟
ارلاخانوم
16 مرداد 93 15:47
سلام خانمی خوبی گلم ؟طاهاجونم خوبه الهی دورش بگردم دلم برات هوارتا تنگ شده بود هرچی میگشتم ادرس وبتونو پیدانمی کردم اخرش توی وب یکی دیگه پیدا کردم الهی چقدر عزیزم بزرگ شده هزار ماشاالله ببوسش اقا دامادو شیرینمامیدوار م فراموشم نکرده باشی وبه جااورده باشی
مامان طاها
پاسخ
سلام.مرسی خوبیم همه.شما چطورید؟ چرا وبلاگت حذف شده؟چرا اینطوری شده؟
مامان رادین
18 مرداد 93 13:30
سلآم عزیزم خوبی همه مراسماتون مبارک ایشالا همیشه تو شادی باشید کلوچه منم که تیپ زده رفته عروسی قربونت برم چقدر تو شیرینی پسمل
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله مهربونم.
مامان هدیه
18 مرداد 93 15:02
سلام واییییییییی چه گل پسری خدابراتون نگهش داره
مامان طاها
پاسخ
مرسی از لطفتون
مامان مهربان
19 مرداد 93 1:29
وای خدا مثل امیرعلی تو مراسمو جشنا نمیمونه !!!! ای جونم تو همین جشنا خاله جون دست دستی یاد گرفتی عزیزم بووووووووووووووووووووووووووس
مامان طاها
پاسخ
بووووووووووووووس مال شما و امیر علی جون