طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

قصه من و طاها

هفت ماهگی تمام و ورود به هشت ماهگی

1393/4/24 23:38
نویسنده : مامان طاها
941 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم امروز سه شنبه 93/4/24 هفت ماهگیت تمام شدجشن.خدا رو شکر که این مدت به خوبی گذشتجشن.

این چند روز عکسهای زیادی ازت گرفتم و دست پر اومدم.چند روز پیش بردیمت جنگل و برای اولین بار یکم نشستیم و تو هم حسابی حال کردی که از عکسات پیداستخندونک.

تغییر و تحولات : نون میخوری. وقتی کاری دارم یا میخوام غذا بخورم نون میدم دستت و کلی باهاش مشغول میشی و یکم هم ازش میخوریجشن.از غذاها فقط آش رو میخوری .میوه ها رو هم دوست داری امتحان کنی.مخصوصا سیب که تیکه های خیلی کوچولوشو میزارم دهنت میخوریجشن.از قطره خوردن متنفریحسود.از وقتی هم که سرسری یاد گرفتی موقع قطره خوردن سرسری میکنی تا نتونم دهنت بریزمخندونک.آخرش هم به گریه جنابعالی ختم میشهغمگین.موقع پوشک عوض کردن هم داستانی داریم!!!!!!!!!!!!! شاکیهمیشه از دستم فرار میکنی و من هم باید مدام بگم نرو نرو.... شاکی.آخر این داستان هم گریه استغمگین.البته هر دوتامون.!!!!!!!! خطاگریه جدیدا  شیشه شیر و شیر خشک رو قبول نمیکنی.موندم اگه من نباشم چه طوری اطرافیانت سیرت میکنندسوال؟خوابت کم شده و چهار یا پنج بار هرکدوم حدود نیم ساعت ، در طول روز میخوابی.ایستادنت خیلی خوب شدهجشن.امشب هم که دیدم حدود یک یا دو ثانیه بدون کمک می ایستی و تعادلت رو حفظ میکنیجشن.تاریکی و ارتفاع و ترس رو درک نمیکنیتعجب.چند شب پیش وقتی برقهای خونه خاموش بود بردمت بخوابونمت اما از توی اتاق خواب تنهایی رفتی بیرون و  زیر میز آشپزخونه نشستیتعجب.اصلا هم نمیترسیدیتعجب.اما از جمع و مجالس عمومی خیلی میترسی و مدام گریه میکنیگریه.یک نمونه امشب که بعد از مدتها به یک مهمونی دعوت شده بودیم و از بدو ورود حضرت آقا گریه کردی تا موقع خداحافظیگریه.از صبح استرس مهمونی رفتن رو داشتم و حدس میزدم اینطوری میشه.نمیدونم اشکال کار کجاستسوال؟؟!!یا همه بچه ها اینطوریند یا اینکه چون من و تو کم بیرون میریم اینطوری شدیسوال.عاشق بازی با بچه های بزرگتر از خودتی و چنان باهاشون میخندی که انگار خیلی وقته میشناسیشونشیطان.فضای باز و بیرون ازخونه مثل حیاط رو خیلی دوست داری و کنجکاو میشی.شبها همین که می فهمی موقع خوابه هزار ادا و اطوار در میاری و مدام غلت میزنی ،خودت رو محکم روی تشک پرت میکنی و میخندی تا باهات بازی کنم و مجبور نشی بخوابیشیطانقه قهه.یه وقتهایی هم خودت رو مثل گربه واسم لوس میکنی و خودت رو میچسبونی به من و یا سرت رو میزاری رو پام و زیر زیرکی میخندیخندهبوس. حرف د رو هم خیلی تکرار میکنی و عاشق د د گفتنتممحبتبوس.

راستی دو روز دیگه چهارمین سالگرد عروسی من و باباییهجشن.

خیلی بلا شدی گلمبوسمحبت.

93/4/20 جنگل...

 

بابایی یه گوجه داد دستت.ببین با سرو وضعت چکار کردی!!!خطا

 

خونه پدر جون و مادرجون 93/4/21 شنبه ...

 

بعد از فینال جام جهانی بازی آلمان و آرژانتین 93/4/22 یکشنبه ...

 

مدل موهای مختلف 93/4/23

 

کوچولوی هفت ماه تمام 93/4/24 سه شنبه...

 

سن شمار امروز وبلاگت...

 

جدیدا به جای اینکه سوار روروک بشی ، اونرو هول میدی...

 

حمــــــــــــــــــــــــــــــــــوم...

 

عکس ننداز مامانی...

 

آماده واسه رفتن به مهمونی .از خنده اش پیداست چه نقشه ای واسم ریخته...

پسندها (4)

نظرات (18)

زهرا مامان ایلیا جون
25 تیر 93 6:50
مامان طاها
پاسخ
عزیـــــــــــــــــزمی
مامان بردیا
25 تیر 93 8:13
ماه هشتم بر شما مبارک آقا طاهای گل. امیدوارم همه روزهاش برای شما و مامان و بابا پر از شادی و سلامتی باشه
مامان طاها
پاسخ
ممنون عزیزم.همچنین به شما.بردیا جون رو ببوس.
سودابه
25 تیر 93 8:19
ماشااله دیگه واسه خودش مرد شده
مامان طاها
پاسخ
به به زندایی از اینورا.راه گم کردی؟!!!! مرسی عزیزم
ارلا خانوم
25 تیر 93 12:50
سلام کوچولو جون خاله قربونش عزیزم اینقدر موقع بازی فینال شیطونی کرده خوابش برده ای جونم چه مدل موهای نازی خوشتیپ کردی خودتو چه خبره ؟خبرایی اونجا؟کلکای مامان بد از حموم کردن طاها عکس میگیری واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خلاصه بگم شیرین وخوردنی مثل همیشه ببوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسش
مامان طاها
پاسخ
علیک سلام خاله.خدا نکنه عزیزم. نه بابا چه خبر میخواد باشه.دلمون رو از بیکاری با این کارا الکی خوش میکنیم . مرسی خانمی.
ارلا جون
25 تیر 93 14:58
چهاااااااااااااااااااااااااااااارمین سالگرد ازدواجتون مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک انشاالله سالیان سال در کنار هم زندگی کنید خوش وخرم
مامان طاها
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان آرتین
25 تیر 93 17:27
عزیزدل خالههفت ماهگیت مبارک. انشاالله جشن دومادیت.خداحفظت کنه عزیزم.
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله جون آرتین ما رو ببوس
مامانی اریان
26 تیر 93 14:48
سلام طاها جونم مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــارکه مبارک 8 ماهگیت مبــــــــــــــــــــــــــارک عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــزم .... سالگرد ازدواجتون مبارک ایشالله همیشه کنار هم خوش و خرم زندگی کنین
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله جون.دوتا مال تو دوتا مال آریان جونم از طرف من و طاها.
مامانیه نیکا
26 تیر 93 15:56
سلام عزیز دلم هزار ماشالله چقدر طاها جونم زرنگه الهی قربون اون صورت خوشگلب بشم عزیزم یه چند مدتی هوا سرد بود نیکا رو کم بیرون میبردم دقیقا مثل طاها تا میرفتیم مهمونی یا هر جا... گریه میکرد جدیدا که زیاد بیرون میریم خیلی خوبه و ذیگه گریه نمیکنه سعی کن هر روز شده نیم ساعت ببرش بیرون ... حتی میگن روزی 1 ساعت بچه رو باید برد بیرون... پوشک عوض کردنو نگو که دلم خونه مدام باید بگم وایسا یه دیقه نرووووووووووووووو 7 ماهگیت مبارک طاها جونممممممممممممممم
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله جون. من هم باید همین کار رو بکنم نیکا جون رو ببوس
مامانیه نیکا
26 تیر 93 16:00
سالگرد ازدواجتون مباررررررررررررررررررررررررررررک امیدوارم سالها کنار هم خوشبخت و شاد زندگی کنید میبوسمت عزیزم طاها خوشگلمو ببوس
مامان طاها
پاسخ
ممنونم عزیزم
ღايـــليـــــــــا شاهـــزاده كوچولوي مامان و باباღ
28 تیر 93 0:39
تقصیر ماست غیبت طولانی شماست بغض گلو گرفته ی پنهانی شما بر شور زار معصیتم گریه میکنم جانم فدای دیدهی بارانی شما پرونده ام برای شما دردسر شده وضع بدم دلیل پریشانی شما ای وای من که قلب شما را شکسته ام آقا چه شد تبسم رحمانی شما ای یوسف مدینه مرا هم حلال کن عفو و گذشت سنت کنعانی شماست آیا حقیقت است که اصلا شبیه نیست رفتار ما به رسم مسلمانی شما اللهم عجل لولیک الفرج
مامان طاها
پاسخ
خیـــــــــــــلی قشنگ بود
منیره
28 تیر 93 7:08
وب بسیار زیبایی دارین خیلی از متناش لذت بردم..ارزو میکنم دل خوش و تن سالم برای پدر مادر طاها جون و خودش
مامان طاها
پاسخ
ممنونم شما لطف دارید
مامان مهربان
28 تیر 93 14:19
عزیز دلم 8 ماهگیت مبارک ....بوسسسسسسسسسسسسس
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله
مامان مهربان
28 تیر 93 14:20
مامان طاها همه ما این مشگلات توزو داریم فقط امیر علی عاشق جاهای شلوغه اخه ما همیشه در دریم
مامان طاها
پاسخ
همین هم خیلیه و جای شکرش باقیه.من هم باید همین کار رو بکنم
ر-ش
28 تیر 93 18:57
خداحفظش کنه
مامان طاها
پاسخ
مرسی
ر-ش
29 تیر 93 8:57
یه روز خوب خدا نی نی بلند شد از جا جیغ می زدو می خندید او شروع کرد به تاتا می خورد زمین پا می شد نی نی خسته نمی شد می افتاد و می خندید دو باره سرپا می شد مامان جون مهربون بابا با لب خندون
مامان طاها
پاسخ
خیلی قشنگ بود مــــــــــــــــــــــــــــــــرسی مامان جون مهربون
عاطفه مامان ستیا
29 تیر 93 17:35
هفت ماهگیت مبارک زیبااااااااااچه مدل موهایی ...اون مدل آخریه چقدر مظلومترش کرده قربونش برممعلومه خیلی جنگلو دوس داره هاااااااا...بگو کیه که بدش بیاد از اونجایی به این خوشگلیمعمولا بچه ها تو یه سنی ترس از غریبه ها دارن که به مرور خوب میشه ستیا تو 5 ماهگی اینجوری بود یعنی بازار که میرفتیم مردمو میدید گریه میکرد یعنی در این حدتاریخ سالگرد عروسیمونم نزدیکه هااااااامن 21 و 27 تیر سال 90 عروسی کردم شما کی؟
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله جون ایشالله قسمت شما هم به زودی دوباره جنگلهای شمال بشه تاریخ عروسی ما 25 و 26 تیر 89 بود.یک سال قبل از شما.
ارلا خانوم
30 تیر 93 20:35
گفتم حتما خوشتیپ کرده رفته خواستگاریبالاخره مردی شده برای خودش
مامان طاها
پاسخ
خاله من هنوز دهنم بوی شیر میده
ارلا خانوم
31 تیر 93 14:07