هفت ماهگی تمام و ورود به هشت ماهگی
عزیز دلم امروز سه شنبه 93/4/24 هفت ماهگیت تمام شد.خدا رو شکر که این مدت به خوبی گذشت.
این چند روز عکسهای زیادی ازت گرفتم و دست پر اومدم.چند روز پیش بردیمت جنگل و برای اولین بار یکم نشستیم و تو هم حسابی حال کردی که از عکسات پیداست.
تغییر و تحولات : نون میخوری. وقتی کاری دارم یا میخوام غذا بخورم نون میدم دستت و کلی باهاش مشغول میشی و یکم هم ازش میخوری.از غذاها فقط آش رو میخوری .میوه ها رو هم دوست داری امتحان کنی.مخصوصا سیب که تیکه های خیلی کوچولوشو میزارم دهنت میخوری.از قطره خوردن متنفری.از وقتی هم که سرسری یاد گرفتی موقع قطره خوردن سرسری میکنی تا نتونم دهنت بریزم.آخرش هم به گریه جنابعالی ختم میشه.موقع پوشک عوض کردن هم داستانی داریم!!!!!!!!!!!!! همیشه از دستم فرار میکنی و من هم باید مدام بگم نرو نرو.... .آخر این داستان هم گریه است.البته هر دوتامون.!!!!!!!! جدیدا شیشه شیر و شیر خشک رو قبول نمیکنی.موندم اگه من نباشم چه طوری اطرافیانت سیرت میکنند؟خوابت کم شده و چهار یا پنج بار هرکدوم حدود نیم ساعت ، در طول روز میخوابی.ایستادنت خیلی خوب شده.امشب هم که دیدم حدود یک یا دو ثانیه بدون کمک می ایستی و تعادلت رو حفظ میکنی.تاریکی و ارتفاع و ترس رو درک نمیکنی.چند شب پیش وقتی برقهای خونه خاموش بود بردمت بخوابونمت اما از توی اتاق خواب تنهایی رفتی بیرون و زیر میز آشپزخونه نشستی.اصلا هم نمیترسیدی.اما از جمع و مجالس عمومی خیلی میترسی و مدام گریه میکنی.یک نمونه امشب که بعد از مدتها به یک مهمونی دعوت شده بودیم و از بدو ورود حضرت آقا گریه کردی تا موقع خداحافظی.از صبح استرس مهمونی رفتن رو داشتم و حدس میزدم اینطوری میشه.نمیدونم اشکال کار کجاست؟؟!!یا همه بچه ها اینطوریند یا اینکه چون من و تو کم بیرون میریم اینطوری شدی.عاشق بازی با بچه های بزرگتر از خودتی و چنان باهاشون میخندی که انگار خیلی وقته میشناسیشون.فضای باز و بیرون ازخونه مثل حیاط رو خیلی دوست داری و کنجکاو میشی.شبها همین که می فهمی موقع خوابه هزار ادا و اطوار در میاری و مدام غلت میزنی ،خودت رو محکم روی تشک پرت میکنی و میخندی تا باهات بازی کنم و مجبور نشی بخوابی.یه وقتهایی هم خودت رو مثل گربه واسم لوس میکنی و خودت رو میچسبونی به من و یا سرت رو میزاری رو پام و زیر زیرکی میخندی. حرف د رو هم خیلی تکرار میکنی و عاشق د د گفتنتم.
راستی دو روز دیگه چهارمین سالگرد عروسی من و باباییه.
خیلی بلا شدی گلم.
93/4/20 جنگل...
بابایی یه گوجه داد دستت.ببین با سرو وضعت چکار کردی!!!
خونه پدر جون و مادرجون 93/4/21 شنبه ...
بعد از فینال جام جهانی بازی آلمان و آرژانتین 93/4/22 یکشنبه ...
مدل موهای مختلف 93/4/23
کوچولوی هفت ماه تمام 93/4/24 سه شنبه...
سن شمار امروز وبلاگت...
جدیدا به جای اینکه سوار روروک بشی ، اونرو هول میدی...
حمــــــــــــــــــــــــــــــــــوم...
عکس ننداز مامانی...
آماده واسه رفتن به مهمونی .از خنده اش پیداست چه نقشه ای واسم ریخته...