طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

قصه من و طاها

سرسری

1393/4/18 17:36
نویسنده : مامان طاها
1,013 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم.بالاخره سر سری رو هم یاد گرفتیتشویق.دیروز سه شنبه  17تیر ماه توی 6 ماه و 24 روزگیت سر سری کردیتشویق. یه مدته واسه دست زدن داری تلاش میکنی اما هنوز یاد نگرفتی .دیروز وقتی سرسری میکردی دستات رو هم بالا و پایین میکردی.کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی هم خودت ذوق میکردیخنده.حیف که نمیشد ازت عکس بگیرم چون خیلی وول میخوردی.ایستادنت هم خیلی خوب شدهتشویق.درکل بیشتر دوست داری بایستی تا بشینی.کافیه دستت به جایی برسه اونوقت میگیریش و بلند میشیتشویق.یه وقتهایی هم دستت رو ول میکنی و بعد شتلق میخوری زمینغمگین.سرت هم مدام به در و دیوار میخوره.همینجور که گریه هات بیشتر شده خندهات هم بیشتر شدهآرام.خیلی کنجکاو شدی.تنهایی میری توی اتاقها سرک میکشی .دیشب رفتی توی حموم و خوردی زمینخطا.من هم صدای گریه ات رو شنیدم تا تونستم پیدات کنمغمگین.دهنم باز موند از کارت تعجب.آخه توی حموم تاریک چکار داشتی عزیزمسوال؟

جدیدا با انگشتات بازی میکنی.دستات رو توی هم قفل میکنی و میکشی.انگار میخوای دستت رو بکنیخندونک.وسایل رو پرت میکنی.از چیزی هم که خوشت بیاد مثل گربه ای که با موش بازی میکنه خندونک، با هاش بازی میکنی و بعد پرتش میکنیخندونک.اگه بابات بیاد خونه دنبالش میری.اگه تحویلت نگیره گریه میکنیگریه.جیغ زدنت هم برگشته.نمیدونم شاید من باعثش شدم.آخه چند روز پیش رفتم توی حموم بشورمت شیطونی میکردی من هم جیغم در اومد .از اون روز تا حالا داری جیغ میزنیچشمک.یکشنبه 15 تیر برای اولین بار با کالسکه تنهایی بردمت بیرون راضی.خیلی آروم بودی و خوابیدیبغل.

از قطره خوردن و پوشک عوض کردن بدت میاد و همیشه گریه میکنیخطا.بجز سوپ و آش هیچ غذای دیگه ای رو دوست نداری.صداهای زیادی با دهن کوچولوت در میاری و بابا رو بیشتر از مامان تکرار میکنی عصبانیعصبانیهر چند که معنیشو نمیدونی.

امروز بردمت دکتر آخه چند روزه دور دهنت جوشهای ریزی زده.خانم دلگری گفت چیز مهمی نیست شاید بخاطر شیر پاستوریزه ای بود که توی فرنی ریختیم و دادیم بهت.هر چند که اصلا فرنی و حریره بادوم دوست نداری و دیگه نخوردیحسود.توی 6 ماه و 25 روزگیت وزنت 9/400 و قدت هم که خودم اندازه گرفتم حدودا 71 سانت بود.خانم دکتر گفت فعلا از دندونات خبری نیستقهر.

                                       محبت محبتمحبتمحبتمحبتمحبت         محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

                محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

                محبتمحبتبغلبغل بغل بغل بغل بغلبغلمحبتمحبت

      محبتمحبتبغلبغلبوس بوس بوس بوس بوس بوس بوس بوسبغلبغلمحبتمحبت

     محبتمحبتبغلبغل بوس بوس قربونت بشــم بوس بوسبغلبغلمحبتمحبت 

      محبتمحبتبغلبغلبوس بوس بوس بوس بوس بوس بوس بوسبغلبغلمحبتمحبت

           محبتمحبتبغلبغل بغلبغلبغل بغلبغلمحبتمحبت

                                محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

                                           محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

                                                       محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت                                                                                                                                 محبتمحبتمحبت

ایستادنهای فسقلی...محبت

 

 

خوش خنده ی مامان...

 

 

اینجا هم بابایی رفت بیرون و تو هم دویدی دنبالش به امیدی که تو رو هم ببره.اما نشد دیگه... غمگین

 

 

93.4.15 یکشنبه: برای اولین بار با کالسکه رفتیم بیرون.اینجا اومدیم خونه و نزدیک اذان مغرب بود...

 

 

این هم یه چیز خوشگل واسه میز ال سی دی.قشنگه همیشه اینجا باشه نه؟!!!

 

 

اینجا هم داشتم سبزی خوردن پاک میکردم که جنابعالی هم خیلی کمکم میکردی.دیدم بیخیال نمیشی ساقه ریحان رو دادم دستت.بعد قیاقت شد این شکلی... قه قهه

پسندها (8)

نظرات (17)

عاطفه مامان ستیا
18 تیر 93 17:58
قربون ایستادنت خاله جونریحون خوردی تعجب کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟عسلم تعجباتم خوشگلهعکس 6 و 7 عالیییییییییییییی
مامان طاها
پاسخ
خدانکنه خاله جون.مرسی خجالت کشیدم.چشمات قشنگ میبینه.
مامان دلنیا
19 تیر 93 9:49
فدات بشم .الهی هزار ماشالله بزرگ شدی. مامانی عکساتو دیر به دیر میذاره ما هم سورپرایز میشیم. فدای اون چشمات .ای جوووووووووووووووووونم.
مامان طاها
پاسخ
مرسی خدانکنه خاله. همینقدر هم مامانی از خوابش میزنه پست جدید میزاره.دلنیا گلی رو ببوس
ღايـــليـــــــــا شاهـــزاده كوچولوي مامان و باباღ
19 تیر 93 12:37
ماشالا به این نی نی باهوش منم محمدایلیا رو قبلا چن بار پیش خانم دلگری بردم
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله جون. فرنگیس دلگری؟راضی بودی؟
مامان ابوالفضل كوچولو
20 تیر 93 3:02
واي چه بامزس عزيزم....توخونه حوصلش سرميره؟پارك وبيرون هم ميبرينش؟
مامان طاها
پاسخ
مرسی.چرا اذیت میکنه ولی فعلا به حیاط قانع هست و زیاد بیرون نمیبرمش.میترسم مریض بشه.
مقداد
21 تیر 93 8:17
بهههههههههههههههله اینهم از ویرانگر 2که داره راه میفته
مامان طاها
پاسخ
سلام دایی.بگو ماشالله.به ما رسید حالا شد ویرانگر؟!!!.3 و 4 بیان میشن فرشته نجات؟!!! به داییاش رفته.
ارلا خانوم
21 تیر 93 11:40
سلام بالاخره پست جدید گذاشتی کشتی منو تا وقتی که پست جدید میذاریزودبه ززود عکس از کوچولوووووووووووووووبذار
ارلا خانوم
21 تیر 93 11:41
خوشکل من مردی شده ماشاالله مردخونه یاد گرفته رو پای خودش بایسته به به
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله ارلا.
مامان زهرا
23 تیر 93 4:42
ماشا الله هزااااااااااااااااااااااااااااااار ماشاالله چه پسر زرنگی دارید پسر من 22 روز از گل پسر شما کوچیکتره خوشحال میشم به ما هم سر بزنید با اجازه لینکتون کردم
مامان طاها
پاسخ
مرسی عزیزم.من هم با افتخار لینکتون کردم
مامان آرشیدا
23 تیر 93 9:51
ماشاله پسمل ناز خودم
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله
مامان آرشیدا
23 تیر 93 9:52
هیچی نیست عزیزم نگران نباش از این جوشا زیاد میاد و میره
مامان طاها
پاسخ
راست میگی تا بچه بزرگ بشه هزار اتفاق واسش میافته.
مامان آرشیدا
23 تیر 93 9:58
عکس دومی از خنده هاش چقدر خواستنی و بامزه ست
❤مامان محمد و ساقی❤
23 تیر 93 11:17
سلام مامان طاها جان خیلی ممنون که در بخش پرسشها به پرسش من پاسخ دادین
مامان طاها
پاسخ
خواهش میکنم
مامان سپهر كوچولو
23 تیر 93 16:57
قربونش برم اين فسقلي رو ، مردي شده واسه خودش
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله
ღايـــليـــــــــا شاهـــزاده كوچولوي مامان و باباღ
24 تیر 93 0:12
ﻣﯿﮕﻦ ﻣﺴﺘﺤبه ﺍﺫﺍﻥ ﮐﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺍﻓﻄﺎﺭ ﮐﻨﯿﺪ . . . . . . . . . . . . . ﻭالا ﺍﺫﺍﻥ ﮐﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺳﻔﺮﻩ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
مامان عليرضا
24 تیر 93 2:34
سلام مامان طاها جان خیلی وقت بود که میخواستم بیام و بهتون سر بزنم ولی قسمت نشد تا امروز که هفت ماهگی گل پسریه. مبارک باشه عزیزم هفت ماهیگیت.تازه یادم رفت بهت بگم آفرین که سرسری هم یاد گرفتی. از امروز دیگه به شما زیاد سر میزنیم و دیگه دوست جونمون شدید
مامان طاها
پاسخ
مرسی عزیزم.لطف کردی بهمون سر زدی.خوشحالمون کردی.شما هم شدید دوست جون من و طاها
مامی آرتین
24 تیر 93 9:57
ای وای خداجونم چه نانازه.شیظون بلا میخوای راه بری؟ خیلی ماه شدی عزیزم. خداحفظت کنه.
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله .خدا پسل خوشگله شما رو هم نگه داره
مامانی اریان
26 تیر 93 14:53
چه خوب که سر سری رو اینقد زود یاد گرفته من که با کلی تلاش نتونستم یادش بدم امــــــــــــــــا اریانم جیغایی میکشه که بیا و ببین یه مدت تموم شده بود اما دوباره شروع شده فک کنم همه همینطورین
مامان طاها
پاسخ
عجله نکن یه روز صبح بیدار میشی میبینی داره پیش خودش سرسری میکنه.خودشون یاد میگیرند نیاز به یاد دادن نیست