180 روزگی و ورود به هفت ماهگی
با پنج روز تاخیر امروز پنجشنبه 29 خرداد واکسن شش ماهگیت رو زدی.الهی قربونت بشم که از همون اول ترسیده بودی و گریه میکردی.خوب شد مادرجون هم همراهمون بود وگرنه تنهایی سخت میشد.بعد از اینکه اومدیم خونه و بابایی رو بعد دو روز دیدی تو بغلش با لالایی که واست می خوند دو دقیقه ای خوابیدی.معلوم بود دل تنگش شده بودی.یک کوچولو هم تب کردی اما خدا رو شکر تا حالا به نسبت خوب بودی و زیاد اذیت نکردی .ایشالله امشب هم حالت خوب باشه و مشکلی پیش نیاد.
این ماه خیلی تغییر کردی.از سینه خیز رفتن و روروک سواری گرفته تا چهار دست و پا رفتن و نشستن.دو سه روزه که داری واسه ایستادن تلاش میکنی.خیلی وروجک شدی و بیشتر از قبل باید حواسم بهت باشه .کارای خطرناک زیادی انجام میدی مثل از تخت افتادن، پرت کردن ناگهانی از بغل،ورجه وورجه توی کالسکه ، توی آشپز خونه سر دیگ و قابلمه رفتن،کوبیدن اشیا به سرت،انداختن چیزهای خطرناک و ... . با دوتا از رفتارات نمیدونم چکار کنم.اولیش اینکه هنوز غذا خوردنت درست نشده و تا حالا هرکاری کردم نتیجه خوبی نگرفتم.دومی هم اینکه شبها وقتی غلت میزنی میافتی روی شکمت بعد بلند میشی و گریه میکنی.هرچقدر هم درستت میکنم فایده نداره.دیشب اینقدر گریه کردی و جیغ کشیدی که پدرجون و مادرجون رو بیدار کردی و کشوندی بالاسرت.امیدوارم این دوتا زودتر درست بشه چون کنار اومدن باهاشون سخته.لثه هات هم خیلی میخواره فکر کنم تا یک ماه دیگه دندونت در بیاد. یه چیز بامزه هم حرف زدن و به به و مه مه گفتنته که فکر نکنم هنوز هدف درستی از بیانشون داشته باشی. یه ماشین اسباب بازی ، دمپایی و پکیج کودک نخبه هم وسایلی هست که توی این هفته صاحبشون شدی .مبارکه گلم.شروع هفت ماهگیت با سالگرد عقد مامان و بابات همزمان بود عزیزم.
قد:69/5 وزن:8/900 دور سر:44
خوشگــــــــــــــــــــــــل مامانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی.
بعد از واکسن...
کوچولوی 180 روزه...
گوشی مامانی رو هم حسابی آب بندی کردی.دو روزه گوشیه بیچاره سکته کرده...
لثه پسرم می خاره...
تلاشهای طاها جون واسه ایستادن...
غلت زدن وروجک توی خواب...
غنایم روزهای آخر شش ماهگی...