طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

قصه من و طاها

نوروز 1394

1394/1/16 9:40
نویسنده : مامان طاها
909 بازدید
اشتراک گذاری

دومین نوروز رو با حضور گرم و نازنینت سپری کردیم.جشن

عید امسال هم با تلخی و شیرینی هاش تموم شد.تلخیهایی مثل مریض شدن تو و شیرینهاش مثل مهمونیها و بیرون رفتنامون.هشتم عید بود که یه روز از صبح ساعت نه حالت بد شد و هر نیم ساعت تهوع داشتی .روز اول خیلی بد بود و هم من و هم تو خیلی اذیت شدیم.بردمت پیش دکتر و مجبور شدی واسه بند اومدن تهوعت آمپول بزنی.روز بعدش هم اسهال شدید و دل دردهاش... خدا رو شکر تا سیزده بدر حالت خوب شد و تلافی اون چند روز بیماری و سختی رو با شیطنتهات در آوردی.شیطان

پیشرفتهایی تویه عید داشتی.دوتا دندون آسیاب( چپ و راست پایین ) در آوردی.وقتی چیزی میخوای و یا جایی میخوای بری دستمون رو میکشی و ما رو میبری یا بلندمون میکنی و بعد اصرار میکنی بغلت کنیمبغل.به ماهی میگی جی جی ...  .چند بار کلمه دپت به معنی رفت رو استفاده کردی.به بچه های بزرگتر از خودت هم میگی نی نیخنده. بچه های کوچکتر از خودت رو دوست داری ولی نوع ابراز علاقه ات زیادی صمیمانه و گرمه!!!!خندونک یه بچه سه ماهه به اسم الما اومده بود خونمون مدام دور و برش می چرخیدی و کنارش دراز میکشیدی و بوسش می کردی.برای اینکه ازش دورت کنیم میزاشتیمت تویه تاب اما از تویه تاب بهش اشاره میکردی و بوسش میکردیقه قهه. دیگه اونشب مجبور شدیم بفرستیمت خونه مادر جون تا مهمونامون بتونند شام بخورند.وقتی میبرمت بیرون تویه حیاط یا پارک فقط دوست داری بدویی.وقتی به چیزی که میخوای نمیرسی لب و لوچه ات آویزون میشه و مدام دستت رو تکون میدی و میگی اه اه اهشاکی.پیش خودت دست و پا و اعضای بدنت رو نشون میدی و تمرین میکنی و...  .

امروز یکشنبه 16 /1/ 94 تو یکسال سه ماه و بیست وسه روزه ای.محبت

خدا رو شکر که هستی...محبت

روز اول عید ... میخوایم بریم عید دیدنی خونه بزرگترا...

 

 

5/ 1 / 94...

 

 

بازم میخوایم بریم عید دیدنی...

 

 

بالاخره روزهای آخر سال 93 تونستم این قاب رو تموم کنم.سه ماه طول کشید و خیلی پرزحمت بود...

 

عید خونمون...

 

این مدت یاد گرفته بودی که واسه رفتن به بیرون خونه من باید روسری بپوشم.اون روز چند بار روسری رو میاوردی که من بپوشم و یا تو سرت کنی که بریم بیرون.فکر میکردی تو هم واسه رفتن به بیرون باید روسری سر کنی...قه قههخنده

 

 

سیزده بدر...

 

عید امسال خیلی عید گرفتی و خیلیها بهت عیدی دادند که دستشونم درد نکنه .این سویشرت رو خاله هدی و داداش ایلیا به همراه پول بهت عیدی دادند... مرسی خاله جون و داداشی..بوسبوس

 

شیطنتهایه آخرین ساعات شب 14 فروردین.داری واسه سر کار رفتن فرداش بهم روحیه میدی...خندونک

 

 

تقویم 1394

پسندها (2)

نظرات (5)

کیمیا
16 فروردین 94 12:05
عزیزم سال نو شما و طاها جونی مبارک باشه ایشااله همیشه سالم و سر حال باشید
مامان طاها
پاسخ
مرسی عزیزم.همچنین به شما
سودابه
16 فروردین 94 13:02
حسابی شیطون شدیا
مامان طاها
پاسخ
شیطونی واسه یه دقیقه امه زندایی
مقداد
17 فروردین 94 7:45
سلام عزيزم خوبي گل پسر ماشالا عكسات خيلي خوشگله مخصوصا اون دو نايي كه رو شونه هاي بابايي سوار شدي ببخشيد كه امسال نتونستم بيام ولي عيديت محفوظه دايي جووون اميدوارم تا دفعه بعدكه ميام تو ذهنت مونده باشم و از يادت نرفته باشم مامانش لطفا عكسهاي منو نشون بده داييش رو يادش نره
مامان طاها
پاسخ
سلام دایی جونم.یه خیلی دوست دارم و دلم برات تنگ شده.من عادت دارم خودمو واسه اونایی که خیلی وقته ندیدم لوس کنم شما جدی نگیر.
سحرمامی آرتین
21 فروردین 94 8:08
سلام عزیزم اول ازهمه عیدتون مبارک*البته باتاخیر*خخخخخخخخ خاله فداش بشه چقدربزرگ وماه شده بخورمش بااون خنده هاش مامانی دستت دردنکنه قاب زیبایی هستش. روزت مبارک خانومی.دوستتون داریم زیاد.
مامان طاها
پاسخ
مرسی عزیزم که اومدی.ما هم شما رو دوست داریم .آرتین جون رو ببوس.روز شما هم مبارک
هدیه
21 فروردین 94 14:48
سلام سال نو مبارک و امیدوارم سال خوبی برای شما باشه اگه مایل بودین و فرصت کافی داشتین به منم سربزنید از لطفتون ممنون میشم
مامان طاها
پاسخ
سلام.سال نو شما هم مبارک.چشم در اولین فرصت میام.مرسی که اومدی.