طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

قصه من و طاها

محرم و ... .ورود به دوازده ماهگی...

1393/8/30 17:20
نویسنده : مامان طاها
779 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.باز هم دیر شد.امان از اینترنت داغون.کچل

خوشگل کوچولوی من اولین محرمتو تجربه کردیمحبت.تاسوعا وعاشورای امسال که ۱۲ و ۱۳ آبان بود تو ده ماه و هجده و نوزده روزه بودی.واست لباس حضرت علی اصغر خریده بودم و تنت کردم که بهت میومد.هوا هم یکم سرد بود و نمیشد زیاد بریم بیرون.23 آبان مادر جون زحمت کشید یک کلاه و شالگردن خوشگل واست بافتبوسبغل.

شنبه ۲۴ آبان هم یازده ماهگیت تموم شد و وارد دوازده ماهگی شدی.دیروز پنجشنبه بردمت سنجش بینایی که خدا رو شکر همه چیز خوب بود.زیبا

امروز جمعه ۳۰ آبان یازده ماه و هفت روزه ایی.بغل

وزنت هم دوهفته پیش یازده و دویست بودراضی.از حموم کردن و لباس و پوشک عوض کردن متنفریگریه.اشتهات خیلی کم شده.وابستگیت به من و شیطنتت روز به روز بیشتر میشه.تخمه و انار رو دوست داری.وقتی زمین میخوری و گریه میکنی زمینو میزنم و میگم بد وانوقت تو آروم میشی و خودت هم همین کار رو میکنیقه قهه.توپ رو میشناسی و بعضی وقتها بهت میگم برو توپ رو بیار میری طرفشتشویق.راه رفتنت دیگه خوب شده و بدو بدو هم میکنی.عاشق راه رفتن توی حیاطی و دوست نداری دستت رو بگیرم.شبها ساعت یک میخوابی و حدودا تا دوازده یازده ظهر میخوابیخواب.اکثر شبها هر یک یا دو ساعت بیدار میشی و گریه میکنیخطا.در طول شبانه روز سه یا چهار بار می خوابی.دستت به گاز میرسه و پشت سرم میای یا گاز رو زیاد میکنی یا خاموش.تو کابینت و کشو رو خالی میکنی و...  بوس.

امروز پنجمین دندونت که دندون نیش بالا از چپ هست جونه زده.بوسمحبتجشنبغل

داری کم کم یکساله میشی عزیزم.محبت

دسته روی 7 محرم به همراه خاله جون و داداشی ...

 دیگ حلیم شب عاشورا...

 

عاشورای 1393 ...

 

اولین نذری امام حسین... نهار ظهر عاشورا...

 

 

موتور سواری با پدرجون...

 

 

خسته شدم...

 

 

ایییییییی خنده...

 

طاها کوچولو توی لباسهای مامانی... 93/8/22 آرام

 

کلاهی که مادرجون واست بافت...بوس

 

طاهای یازده ماهه و دو روزه در منظره برگ ریزان پاییزی...93/8/26

 

این هم عکس امروز توی حیاط خونه پدرجون... (مامان دنبالم نیا من رو ول کن خودم بلدم... خندونکخنده)

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (8)

سودابه
2 آذر 93 10:21
هزار ماشااله چقدر ناز شده البته من قبلاً این عكسا رو دیده بودم
مامان طاها
پاسخ
مرسی زندایی جونم.بووووووسسسس.
مقداد
2 آذر 93 16:24
اي شيطون پشت در كيه؟
مامان طاها
پاسخ
میخوام برم توی کوچه بازی کنم
سحرمامی آرتین
3 آذر 93 16:07
ای جانم چقدبلاشده این وروجک. عزیزمیییییییی چه دوست داشتنی هستی بالباس دخترونه. بوووووووووووس
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله سحر.
مامان سپهر كوچولو
5 آذر 93 20:06
عزيييييييزم چقدر بانمكي
مامان طاها
پاسخ
مرسی خاله
مامان رادین
6 آذر 93 15:12
ای جونم عزیزم عزاداری هات قبول باشه کلوچه خوشمزه عکسات عالی شدن مثل خودت
مامان طاها
پاسخ
عزاداریهای شما هم قبول باشه خاله.مرسی چشماتون قشنگ میبینه
زهرا مامان ایلیا جون
7 آذر 93 10:36
سلام ..خوببببببی عزززیزم خوشحال شدم بهم سر زدی اخه کجا بودی که انقدر دیر رسیدی رمز و داری یا نه
مامان طاها
پاسخ
سلام خانمی.مرسی خوبم.بایست زودتر می اومدم.شرمنده.گرفتاری کار و بچه یک طرف نت خراب هم طرف دیگه اش.ندارم گلم.ممنون میشم بفرستی واسم
مامان عليرضا
9 آذر 93 1:42
سلام عزیزم. چه عکسای خوشگلی گذاشتی از پسری.چقدر با لباس دخترونه ناز شده.دخترم میشد خوشگل میشدا هزار ماشالا ببوس نازنین پسرمون رو
مامان طاها
پاسخ
سلام خاله.مرسی چشمات خوشگل میبینه.
عاطفه مامان ستیا
10 آذر 93 1:13
چه عکس پاییزی زیباییییییاین لباس حضرت علی اصغر چه به شما اومده عسلممممممانشالله در پناه حضرتش همیشه صحیح و سالم باشید
مامان طاها
پاسخ
ممنونم خاله مهربون.شما لطف دارید