محرم و ... .ورود به دوازده ماهگی...
سلام.باز هم دیر شد.امان از اینترنت داغون.
خوشگل کوچولوی من اولین محرمتو تجربه کردی.تاسوعا وعاشورای امسال که ۱۲ و ۱۳ آبان بود تو ده ماه و هجده و نوزده روزه بودی.واست لباس حضرت علی اصغر خریده بودم و تنت کردم که بهت میومد.هوا هم یکم سرد بود و نمیشد زیاد بریم بیرون.23 آبان مادر جون زحمت کشید یک کلاه و شالگردن خوشگل واست بافت.
شنبه ۲۴ آبان هم یازده ماهگیت تموم شد و وارد دوازده ماهگی شدی.دیروز پنجشنبه بردمت سنجش بینایی که خدا رو شکر همه چیز خوب بود.
امروز جمعه ۳۰ آبان یازده ماه و هفت روزه ایی.
وزنت هم دوهفته پیش یازده و دویست بود.از حموم کردن و لباس و پوشک عوض کردن متنفری.اشتهات خیلی کم شده.وابستگیت به من و شیطنتت روز به روز بیشتر میشه.تخمه و انار رو دوست داری.وقتی زمین میخوری و گریه میکنی زمینو میزنم و میگم بد وانوقت تو آروم میشی و خودت هم همین کار رو میکنی.توپ رو میشناسی و بعضی وقتها بهت میگم برو توپ رو بیار میری طرفش.راه رفتنت دیگه خوب شده و بدو بدو هم میکنی.عاشق راه رفتن توی حیاطی و دوست نداری دستت رو بگیرم.شبها ساعت یک میخوابی و حدودا تا دوازده یازده ظهر میخوابی.اکثر شبها هر یک یا دو ساعت بیدار میشی و گریه میکنی.در طول شبانه روز سه یا چهار بار می خوابی.دستت به گاز میرسه و پشت سرم میای یا گاز رو زیاد میکنی یا خاموش.تو کابینت و کشو رو خالی میکنی و... .
امروز پنجمین دندونت که دندون نیش بالا از چپ هست جونه زده.
داری کم کم یکساله میشی عزیزم.
دسته روی 7 محرم به همراه خاله جون و داداشی ...
دیگ حلیم شب عاشورا...
عاشورای 1393 ...
اولین نذری امام حسین... نهار ظهر عاشورا...
موتور سواری با پدرجون...
خسته شدم...
ایییییییی ...
طاها کوچولو توی لباسهای مامانی... 93/8/22
کلاهی که مادرجون واست بافت...
طاهای یازده ماهه و دو روزه در منظره برگ ریزان پاییزی...93/8/26
این هم عکس امروز توی حیاط خونه پدرجون... (مامان دنبالم نیا من رو ول کن خودم بلدم... )